کد مطلب:329924
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:154
تسلی رباب
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
صدای جانسوزی ، زینب كبری (س ) را از خاطرات خوش خویش جدا می سازد. خدایا! این صدای ناله كیست ؟ آری ، می شنود صدای دلگرفته ای را كه می خواند: ((اصغرم ! كودكم !))
با عجله راهی خیمه نیمه سوخته می گردد و پرده خیمه را بالا می زند كه ناگهان رباب را می بیند كه زانوان خویش در بغل گرفته و گریه می كند.
با متانت خاص خود می فرماید: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سكوت نبود؟!))
رباب به گریه خویش با خواهر همسرش تكلم می كند: ((امروز قدری آب خوردم . سینه ام قدری شیر پیدا كرده و یاد علی اصغر و لب تشنه او افتادم كه در اثر عطش ، بر سینه من چنگ می زد و تقاضای آب داشت .))(114)
114-2- عقيله بني هاشم ، ص 34 و 35.